۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

همه مادران ما ، همه مادران همیشه سرافرازما

سرزمینهایی که طعم دیکتاتوری را چشیده اند تا ابد داغدار زیباترین و بهترین فرزندانشان خواهند بود که قربانیان همیشگی دیکتاتورهایند . از شیلی دوران پینوشه تا آرژانتین نظامیان ، از میدان تیان من چین تا خاوران و میدان آزادی راه کوتاهیست اما نه آنقدر که در ورق زدن برگهای کتاب تاریخی که در گوشه ای ازصفحات پرشمارش چند خطی از آن شاید با نامهایی یا تصویرهای نوشته شده باشد بتوانی بفهمی از آنچه در روزی ، ماهی ، سالی که با چند عدد مشخص شده اند گذشته است برمردمانی که تا دردشان را نچشیده باشی سرگذشتشان را تنها بقدرداستانی می خوانی . اما آنچه نمی گذارد بر این روایات غبار گرفته در گذرعمر شاید چند نسل ، زنگار فراموشی بنشیند داستان مادرانیست که نه در کنار گهواره ها ، که پیشاپیش فرزندانشان سرود زیستن می خوانند تا بیاد بماند آنچه بر گذشتگانشان رفته است .
اگر روسری سفیدهای میدان مایو در آرزانتین از فرزندانشان زاده شدند مادران سرزمین ما خود راهبر تاریخی بوده اند که به قامت عمر چند هزار ساله اش آزادی و برابری را طلبیده است . بقدر همین عمر کوتاه و جوان تاریخ به یادگار مانده مان جنگلهای سیاهکل تا ژاله تهران ، بهشت خاوران تا پارک لاله تهران فریاد و مبارزه زنانی را در سینه به یادگار دارند که ورای حقیقت طلبی و داغداری سرنوشت فرزندانشان حق به یغما رفته آزادیشان و آزادیمان را خواسته اند .
حدیث ایران اما داستان تلخ دیگریست . داستانی که شاید در فردای روشن فرزندان مادرانمان به یادگار بماند برای ستایش روح زنانه مادرانمان . برای آرمان جویی از انسان خواهی زنان سرزمینمان

۷ نظر:

  1. اونورا دیگه نمیای،باشه هموطن.[:S012:]

    پاسخحذف
  2. شبح زیبای عزیزم ..

    حرفات همیشه برام ارزشمند بوده .. ممنون از بودنت ..

    آدرس جدیدم ..

    http://pazel.blogsky.com/

    پاسخحذف
  3. این هم اون پست محذوف:

    هر وقت می دیدمش لبخند به لبش می نشست. خوشحالی از چهره ی هردومون پیدا بود. می رفتیم که بریم. دوباره بشینیم سر بساط. یه مدت این جا... یه مدت یه جای دیگه. فضا عوض می شد. کار و بارمون هم. اما یه چیز بود که عوض نمی شد. اونم یه کدی دل نگران بود و یه دوست دل خسته اما امیدوار. نفس که می کشیدم می فهمید چی می خوام بگم. عادت کرده بودم وقتی غصه ها رو سرم انبار می شن حرفی نزنم. حرف نزده می فهمید منو. اصلاْ انگار دوربین مخفی کار گذاشته بود تو دلم. بعضی وقتا شوکه می شدم. تو این وانفسای تنهایی انگار اون شده بود تنها امید من... اصلا لب تر نکرده می دونست من چه مرگمه!

    حرف نزده می فهمیدمش. دغدغه هاش برام مهم بود. دغدغه هام براش مهم بود. می نشست پای حرفام. یه وقتایی خودشو برام لوس می کرد. از غصه هاش می گفت. عاشق این بود که بگم «الهی بمیرم!» و اون بگه: خدا نکنه...

    همیشه خدا رو به خاطر وجود نازنینش شکر می کردم. تنها بودم. تنها بود. انگار جای خالی نداشته ها رو برای هم پر می کردیم. همیشه می ترسیدم از این که یه روز از دستش بدم. مثل روز برام روشن بود که یه روز...

    نپرسید عاقبتش چی شد. خواهش می کنم.

    پاسخحذف
  4. سلام شبح جان ..

    چشام به لینکدونی کنار وبلاگم بود ببینم کی میای بالا ..

    گل ل ل ..

    پاسخحذف
  5. یه سری آدم که هیچی شون هم نبوده رفتند کارت جانبازی گرفتند اون وقت آدم هایی که بعد از جنگ دچار سرطان خون شدند یا حتی توی جنگ تکه ای از بدن شون رو از دست دادن، نمیرن زیر کمک دولت .... ای کاش کمی انصاف داشتیم....

    پاسخحذف
  6. خدا را شکر که من از ایران اومدم.. والا بمونم که چی بشه؟

    پاسخحذف
  7. آقای شیخ، ما چیکار می تونیم بکنیم؟ اعتراض ها سرکوب می شوند...

    پاسخحذف